33 امین فصل سریال محبوب و پرطرفدار سیمپسون ها (The Simpsons) از 26 ام سپتامبر پخش شد و ما را بر آن داشت تا دوباره به عقب بازگردیم و فصلهای مختلف این سریال و بهترین قسمت های سریال The Simpsons را به قصد انتخاب 35 اپیزود منتخب، بازنگری کنیم. با ما و فهرست بهترین اپیزود های سیمپسون ها همراه باشید.
سریال سیمپسون ها نزدیک به سی سال ادامه داشته است و صدها اپیزود و یک فیلم سینمایی را به مخاطبان مشتاق و علاقمندِ این سریال عرضه کرده است و آنچه که واضح است این سریال یکی از بهترین سریال های تاریخ تلویزیون است. آنچه واضح است سختی انتخاب بین این تعداد اپیزود است. با این حال ما 35 اپیزود را انتخاب کردیم که در ادامه معرفی میشوند. برای هر کس که به پیگیری ماجراهای خانواده سیمپسون در شهر کوچک اسپرینگفیلد در ایالات متحده علاقمند است، تماشای این 35 اپیزود ضروری و حیاتی به نظر میرسد.
آنچه در ادامه میخوانید
برترین قسمت های سریال سیمپسون ها
شاید در نگاه اول به نظر برسد که چنین انتخابی، تعداد بسیار کمی از مفاهیم و تمهای مورد نظر سریال سیمپسون ها را به تصویر میکشد اما با بررسی دقیقتر متوجه میشویم که میتوان چنین انگاشت که این 35 اپیزود منتخب تقریبن قادر هستند جان کلام این سریال را تصویر کنند. اجازه بدهید ما نیز با خواندن اظهارنظرهایتان در پایین متن، از اپیزودهای منتخب شما مطلع شویم.
35- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – آقای برنز نیروگاه را میفروشد (Burns Verkaufen der Kraftwerk) – فصل سوم
هورست:
(با شرارت) باشه، آقای برنز، تو برنده ای. اما مراقب باش. ما آلمانی ها همیشه خندان و خوش خلق نیستیم.
آقای برنز:
(با طعنه) اوه، آلمانی ها از من عصبانی هستند. خیلی ترسیدم! اوه، آلمانی ها! (پشت اسمیترز پنهان میشود) اوه اوه، آلمانی ها میخواهند مرا بگیرند!
این قسمت یازده فصل سوم است که در آن به سیاست ها اشاره میشود و این بار آلمان است که مورد انتقاد قرار میگیرد. در معرفی بهترین اپیزودهای سیمپسون ها نباید جای این قست زیبا خالی بماند.
داستان از آنجا شروع میشود که آقای برنز از مدیریت نیروگاه اتمی مورد علاقه اش خسته میشود آن را به آلمانی ها میفروشد. این برای هومر بازرس امنیتی نیروگاه خبر خوشایندی نیست. تیم مدیریت جدید به جست و جو در تک تک قسمت های نیروگاه و اشکالات آن میپردازد. از آنسو آقای برنز خسته از پول داشتن و قدرت نداشتن با خود میگوید:
چه مزیتی دارد پول داشته باشی و نتوانی زیر دستانت را به وحشت بیاندازی؟
او باری دیگر نیروگاه را میخرد. این قسمت پر از طعنه ها و کنایه های خنده دار است که توجه همگان را به خود جلب میکند.
34- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – اتوبوسی به نام مارج (A Streetcar Named Marge) – فصل چهارم
مارج:
من از دوران دبیرستان به بعد در هیچ نمایشنامه ای حضور نداشتم و فکر میکنم این فرصت خوبی باشد تا با چند فرد بزرگسال دیگر آشنا شوم.
هومر:
جالب به نظر میآید.
مارج:
میدانی، تمام عمرم را با مگی بودم گویی که اصلا وجود ندارم.
هومر:
جالب به نظر میآید.
قسمت دوم فصل چهار نیز از جمله عناوین لیست قسمت های برتر سیمپسونز است. البته بعضی از قسمت های سیمپسون ها یا تمام آثار کنایه آمیز مستلزم آن است که شما آشنایی مختصری با فرهنگ، آداب و سیاست های کشور مورد نظر داشته باشید. این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها نیز دقیقا نیازمند دانش کافی است.
داستان از آنجا شروع میشود که مارج قرار است نقش دوبوآ را در نمایشنامه موزیکال اتوبوسی به نام هوس (A Streetcar Named Desire) بازی کند. اما بازهم سر و کارمان به هومر و راه حل های بدردنخورش میافتد. اگر این قسمت را درک کنید، قطعا برای شما لذت بخش خواهد بود اما اگر به موضوع آن علاقه ندارید، از تماشای این بهترین قسمت های سریال The Simpsons صرف نظر کنید.
33- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – بای پس سه گانه هومر (Homer’s Triple Bypass) – فصل چهارم
دکتر جولیوس هیبرت:
هومر، نگرانی ما این است که مجبور شوی تحت عمل بای پس عروق کرونر قرار بگیری.
هومر سیمپسون:
به انگلیسی بگو، دکتر!
دکتر جولیوس هیبرت:
به جراحی قلب باز نیاز خواهید داشت.
قسمت یازدهم فصل چهار سیمپسون ها اینبار تمرکز بر روی عمل جراحی، پزشکی، مشکلاتی که باعث این اختلالات پزشکی میشوند صحبت میکند. عمده قسمت های سیمپسون ها را عموما با صحنه های پر از خنده و شوخی میشناسیم. اما این بار با وجود فضای طنز با یکی از اپیزود های محبوب سیمپسون ها که جدی تر از بسیاری از قسمت هاست روبهرو میشویم.
در این قسمت از بهترین قسمت های سریال The Simpsons شاهد حضور هومر در محوریت اصلی داستان هستیم. ظاهرا آقای برنز که از دست هومر عاصی شده است، او را اخراج میکند. هومر نیز درحالی که از این خبر شوکه شده، قلبش طاقت نمیآورد و به عمل جراحی نیاز دارد. از آنجایی که خانواده قادر به پرداخت این هزینه نیست، دست به دامان دکتر نیک ریورا میشود. دکتر نیک نیز که بار طنز این قسمت از اپیزود های برتر سیمپسون ها را میکشد، نقش کلیدی ای در این قسمت دارد.
32- اپیزود های محبوب سیمپسون ها – هومر اسمیترز (Homer The Smithers) – فصل هفتم
مارج: چیزی شده، هومی؟
هومر: نه.
مارج: به جز؟
هومر: به جز… من آقای برنز را کشتم.
لیسا: چی شد بابا؟
هومر: من برنز رو با مشت زدم، زدم تو صورت 104 ساله اش!
لیسا: مطمئنی که مرده؟ شاید واقعاً فقط به اون صدمه زدی.
مارج: باشه، شاید همه چیز درست باشد. شاید اگر بری عذرخواهی کنی، اگه زنده باشه، حتی اخراجت نکنه.
این قسمت از خنده دار ترین قسمتهای سیمپسون ها مربوط به هفدهمین قسمت این فصل است. این قسمت چندین اشاره به فیلمهای آمریکایی و بخش های فرهنگی آمریکا میزند، از جمله این اشارات به فیلم مارمولک های کوچک (The Little Rascals) که در طول این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها میبینیم.
داستان از آنجایی شروع میشود که اسمیترز برای تعطیلات میرود و با حقوقی کافی جایگاه خود را به یکی از بدترین انتخاب های ممکن یعنی هومر میدهد. هومر این بار در جایگاه دستیار برنز قرار گرفته و از آنجایی که حوصله رئیس خودخواهش را چندان ندارد. با مشت به صورت او میزند و فکر میکند که او مرده است. از این قسمت به بعد مصیبت های هومر شروع میشود.
31- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – درخشش ابدی ذهن سیمپسون ها – فصل نوزدهم
هومر:
بابا، یادم نمیآید دیشب چه کار کردم. تو میدانی؟
پدربزرگ:
پیش من میآیی و از من میپرسی چیزی را به یاد دارم؟ این مثل این است که از اسب خود بخواهی مالیات تو را پرداخت کند… کاری که من در سال 1998 انجام دادم.
هر وقت از بهترین قسمت های سریال The Simpsons حرف میزنیم سریعا سراغ فصل های قدیمی تر میرویم. تا حدودی این کار منطقی به نظر میآید زیرا در فهرست مهمترین قسمت های سریال سیمپسونز معمولا فصل های اول آن محبوب تر هستند. اما حال سراغ یکی از قسمت های فصل نوزدهم، یعنی قسمت نهم فصل نوزدهم آن رفتیم.
داستان این این قسمت درباره وقتی است که هومر یک روز صبح در میان تپه ای از برف از خواب برمیخیزد و هرچه فکر میکند یادش نمیآید دقیقا چه کاری انجام داده است. او نزد مو رفته و او هومر را از اینکه چرا همه چیز یادش رفته است باخبر میکند. ظاهرا اتفاقات ناخوشایندی برای هومر افتاده است که در نهایت او را مجبور کرده تا نزد مو برود خاطرات ۲۴ ساعت گذشته خود را پاک کند. شما با دانلود قسمت های برتر سریال The Simpsons میتوانید تجربه لذت بخش از تماشای این کارتون را داشته باشید.
30- سیمپسون- لیزای بتشکن (Lisa the Iconoclast) – فصل هفتم
معلم بارت:
مرتقع؟؟ (کلمه من درآوردی به جای ارتقاء) تا قبل از اینکه ساکن اسپیرینگفیلد بشم همچنین کلمهای اصلن به گوشم نخورده بود!
معلم لیسا:
نمیدونم چرا این کلمه رو استفاده کرد؟! یه کلمه کاملاً من درآوردی!
لیسا در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها درسی میآموزد که مشابه با دریافتِ بتمن در Dark Knight است. لیسا یاد میگیرد که گاهی باید اجازه داد تا شهر و شهروندانش قهرمانهای خودشان را داشته باشند، هرچند این قهرمانها دروغین باشند و با رجوع به واقعیت متوجه شویم که چنین قهرمانهایی یا وجود ندارند یا هویت نیکشان جعلی بوده است. اپیزود لیسای بتشکن، یکی از قویترین اپیزودهایی است که با تمرکز بر دو راهیهای اخلاقی عصر حاضر، داستان را پیش میبرد. در این اپیزود وقتی هویت جعلی قهرمان اسپیرینگفیلد برای لیسا محرض میشود وی قاطعانه تلاش میکند تا مردم اسپرینگفیلد را از حقیقت بنیانگذار محبوب شهرشان، جِبِدای اسپرینگفیلد، آگاه کند. اما لیسای حقیقتجو دوباره متوجه میشود با افشای هویت حقیقیِ قهرمان شهرشان دوباره به شخصیت منفور شهر تبدیل شده است. مردم در برابر کسیکه بخواهد تصویر قهرمانشان را خدشهدار کند، تمام قد میایستند و او را از خود میرانند. همانند تعداد زیادی از اپیزودهای درخشانی که لیسا پیشبرنده داستان است، در این اپیزود نیز علاوه بر لیسا، تمرکز بر هومر هم است. هومر و چالشش بین اشتیاق بی دلیلش برای حضور در رژه به پاس بزرگداشت جِبِدای اسپرینگفیلد و حمایت و برآوردهکردن انتظارات لیسا در مورد افشای هویت جعلی قهرمان شهرشان.
در پایان باید به اجرای به یاد ماندنی دونالد ساترلند اشاره کرد که در این اپیزود صداپیشه مهمان بوده است و اجرایش همانند تزئینات جذاب یک کیک لذیذ، این اپیزود را به خود مزیّن کرده است.
29- یک ماهی، دو ماهی، بلوفیش، بولوفیش (One Fish, Two Fish, Blowfish, Bluefish) – فصل دوم
هومر:
من میخوام تجربیاتم رو با تو در میون بذارم بارت. سه تا جملهای که میگم رو هیچوقت فراموش نکن! چون اگه ازشون استفاده کنی، میتونی راهت رو تو زندگی باز کنی. جمله شماره یک: به جای من وایسا! جمله شماره دو: اوه! عجب ایده درخشانی رئیس! جمله شماره سه: منم که اومدم اوضاع همینجوری بود!
سریال سیمپسونها در فصل دوم تلاش میکرد نقاط قوتش را تقویت کند اما این اپیزودِ از بهترین اپیزود های سیمپسون ها غیرمعمول و دراماتیک است که یک دوره طلایی را برای ادامه سریال نوید میداد. در این اپیزود هومر با فناپذیر بودن و مرگ خودش به شیوهای خیلی سریع و واقعی مواجه میشود و از اینکه فقط یک بلوفیشِ (نام نوعی ماهی) مسموم را در یک رستوران ژاپنی خورده است و تنها یک روز دیگر از زندگیاش باقی مانده است، حسابی وحشتزده میشود!
نتیجه چنین اتفاقی خیلی احساساتی و ملودراماتیک میتوانست باشد اما این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به اندازه کافی از هر دو فضای شوخی و تراژیک بهره میگیرد. صحنه خداحافظی هومر با خانوادهاش و مواجه او با مرگ قریبالوقوعش سویه انسانیِ نامتعارفی را از کاراکتر هومر تصویر میکند؛ کاراکتری که اغلب به عنوان یک کاراکتر خود محور و حتی یک شخصیت نادان و احمق با رفتارهایی غیرقابل پذیرش، عجیب و حتی خطرناک تصویر شده است.
همزمان با ارایه چنین تصویر انسانی از هومر، داستان به درستی با تصویری شیطنتآمیز تمام میشود. وقتی فردا صبح میشود هومر میبیند که نمُرده است و در حال جشنگرفتن و ابراز خوشحالی برای عمر دوبارهاش، قول میدهد که هر روز را سرشار و مفید زندگی کند اما در تضادی شیطنتآمیز با این صحنه در صحنه بعد هومر را میبینیم که روی مبل لم داده و در حالیکه یک برنامه سرگرمکننده تلویزیون را تماشا میکند، با ولع از کیسهای که در دست دارد ژامبون خوک میخورد!
28- مادرِ هومر سیمپسون (Mother Simpson) – فصل هفتم
ابراهام سیمپسون:
اوکی اوکی… اعتراف میکنم که من نوزاد گمشده لیندبرگ هستم (لیندبرگ خلبان مشهور آمریکایی که نوزادش ربوده شد) واو … دلم برای بابایی حسابی تنگ شده… برای بابایی که میپره و میپره…
افسر افبیآی:
شما داری تلاش میکنی وقت ما رو تلف کنی یا فقط یه پیرِ خرف هستی؟!
ابراهام سیمپسون:
یه کم از گزینه اول و یه کم هم از گزینه دوم!
سریال سیمپسونها تا فصل هفتم، هیچ اشارهای به مادر هومر سیمپسون نمیکند و تنها پدرش، ابراهام سیمپسون، را که در طول سریال نقش مکمل دارد به عنوان پیرمردی سرگرمکننده و قابل اعتماد تصویر میکند. به این ترتیب هومر تنها در رابطه با پدرش تصویر میشود و تا این اپیزود به مادرش و نقش او در تربیت این کاراکتر نادان و ناکارآمد اما دوستداشتنی، اشارهای نمیشود. در اپیزود مادرِ سیمپسون از بهترین اپیزود های سیمپسون ها به ناگاه سر و کله مادر هومر پیدا میشود؛ زنی میانسال، گرم و دوستداشتنی اما برخلاف ابراهام که مورد اعتماد و ساده بود، زنی مرموز و دارای تاریخچهای سؤالبرانگیز تصویر میشود. در ادامه، داستان آنچه را باید درباره مادر هومر بدانیم برایمان تعریف میکند.
شخصیت موانا سیمپسون (مادر هومر) با صدای گرم و دلنشینِ گِلِن کلوز، محبوب و دوستداشتنی تصویر میشود. کسیکه همه اعضای خانواده سریع به او علاقمند میشوند و حتی زمانیکه نسبت به گذشته مشکوک او بدگُمان میشوند با شنیدن توضیحات موانا درباره گذشتهاش نه تنها ظنشان نسبت به او برطرف میشود بلکه با او همدل نیز میشوند و به خاطر سختیهایی که طی این سالها کشیده برایش دل میسوزانند. موانا سیمپسون چندین دهه از دست بِرنز (کاراکتر فرعی و غیردوست داشتنی سیمپسون ها) فراری بوده است و همچنان هم تحت تعقیب قانون است. او در جوانی همراه با تعدادی کولی، در آزمایشگاه برنزِ جوان خرابکاری میکنند اما از بخت بد، تنها کسی که در حین فرار دیده میشود اوست و به این ترتیب از آن سالها تا کنون تحت تعقیب پلیس و شخصِ برنز قرار میگیرد. با پیوستن موانا به جمع خانواده، خانواده سیمپسون ها دوباره دور هم جمع میشوند که این واقعه بامزه و مفرح تصویر میشود. با رجوع به گذشته از دیدن کودکی هومر میخندیم و برایمان جالب است که لیسای باهوش بالاخره در بین اعضای خانواده کسی را پیدا کرده است که حرف او را میفهمد و میتوانند با هم گفتگو کنند و سرانجام عضوی از خانوادهشان را پیدا میکند که قبولش دارد و میتواند به او به دیده احترام نگاه کند. اما در نهایت موانا متوجه میشود که نمیتواند از گذشتهاش فرار کند و برای نجات خودش بار دیگر باید خانوادهاش را ترک کند و این نقطه عطف داستان است. صحنهای که هومر با چشمانی که اشک در آن حلقه زده در جادهای خلوت و در حالیکه آفتاب غروب میکند بار دیگر با مادرش خداحافظی میکند. صحنهای که یکی از احساساتیترین صحنههای این سریال است.
در پایان ذکر این نکته خالی از لطف نیست که اپیزود مذکور از بهترین قسمت های سریال The Simpsons را جوابی برای اپیزود The Luck of the Fryrish از دیگر سریال خلق شده توسط مَت گرونیگ، خالق سیمسون ها، تحت عنوان Futurama بدانیم. در این اپیزود از سریال Futurama بر خلاف اپیزود Mother Simpson، کاراکتر اصلی با رجوع به گذشته، مادرش را زنی بیعاطفه و بیتوجه به خودش میبیند. مادری که حتی در حین زایمان حواسش به رادیواش است و موقع تولد اسمی برای پسرش انتخاب نمیکند چون میگوید دیشب شام را او درست کرده است و الان وظیفه پدر است که برای پسرشان اسمی انتخاب کند!
27- هومرِ خیلی خیلی چاق (King-Size Homer) – فصل هفتم
مارج:
لیسا، پدرِ تو میتونه به طرز غافلگیرکنندهای زودرنج و حساس باشه! یادته اون دفعهای که به کلاه شرلوک هولمزش خندیدم؟! انقد بهش برخورد که یه هفته بد اخلاقی کرد و بعدش هم رفت آژانس کارآگاهیشو تعطیل کرد!
یکی از اپیزودهای مورد علاقه همه ما در سیتکامهای انیمیشنی (sitcom: situation comedy) یا کمدیهای موقعیتِ انیمیشنی، دیدن کاراکتر اصلی در شرایطی است که برای در رفتن از زیر کار و وظیفهای که به او محول شده تا حدِ نهایی پیش میرود. در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها میبینیم که هومر برای فرار از تمرینهای ورزشی سخت و اجباریِ بِرنز تصمیم میگیرد کاری کند که به عنوان یک انسان ناتوان از کار، خانه نشین شود و در خانه با کامپیوتر کارهایش را پیش ببرد. هومر که بدنی سالم دارد چگونه میتواند خودش را به دلیل ناتوانی جسمی از کار معاف کند؟! تنها راهی که پیش روی او قرار دارد، اضافه وزن است. هومر برای رسیدن به هدفش باید وزنش را به 300 پوند برساند و این هدفیست که به راحتی و تنها با خوردن به آن دست مییازد. در نهایت هومر 300 پوند میشود و معاف از کار. او با استفاده از کامپیوتر شخصیاش مسئول کنترل گازِ کارخانه اتمی بِرنز میشود اما یک روز در اثر سهلانگاری، گازهای اتمی جمع میشوند و چیزی تا انفجار بزرگ اتمی و نابودی تمام شهر نمانده است. هومر که خودش را مسئول این بحران میداند تلاش میکند تا مانع از وقوع چنین حادثهای شود پس باید هرچه سریعتر خودش را به کارخانه برساند. او باید زودتر از عقربههای ساعت حرکت کند و باید علی رغم وزن زیادش، سریع بدود و خودش را به کارخانه برساند.
اپیزود هومرِ خیلی خیلی چاق از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به دلایل زیادی شاخص و درخور توجه است. چه به خاطر دیالوگهای هوشمندانه و طراحیشدهاش و چه به دلیل ترکیب تأثیرگذار از بدبینی و همدلی با موقعیتِ بدی که هومر در آن گیر افتاده است.
26- عروسی لیسا (Lisa’s Wedding) – فصل ششم
مو (کاراکتری که در اسپرینگفیلد بار دارد):
پس تو انگلیسی هستی! مممم… میدونستی ما تو جنگ جهانی دوم جونتون رو نجات دادیم؟!!
هیو (پسر انگلیسی که خواستگار لیسا است):
آره؟… خوب ما هم شما رو از مرگ حتمی در جنگ جهانی سوم نجات دادیم!!!
طیِ 30 سالی که سریال سیمپسون ها پخش شده است، هیچ کدام از اپیزودها به قدرت اپیزود عروسی لیسا از بهترین اپیزود های سیمپسون ها، نتوانسته است میزان مسخره بودن و در عین حال بینظیر بودن خانواده سیمپسون ها را تصویر کند. در این اپیزود به آینده سفر میکنیم و شهر اسپرینگفیلد را در 15 سال بعد یعنی در سال 2010 میبینیم. البته غیر از ماشینهای سبک جتسونز و شاغل شدن بارت، تغییر زیاد دیگری در شهر نمیبینیم.
شوخی با اسپرینگفیلدِ سال 2010 به تنهایی میتواند برای موفقیت این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons کافی باشد، اما قصه این اپیزود کاملا به داستان عشقیِ بین لیسا و معشوقاش هیو بستگی دارد. هیو (با صدای مندی پَتینکین) پسری انگلیسی، پولدار و جنتلمن است. لیسا به همان اندازه که از رفتارهای خانوادهاش جلوی هیو شرمسار است، نمیتواند ازدواجی را تاب بیاورد که خانوادهاش را به همان شکلی که هستند نمیپذیرد و به آنها احترام لازم را نمیگذارد! اگرچه کلِ خط قصه آینده در واقع یک سناریوی چه میشد اگر است و نه آنچه واقعاً اتفاق خواهد افتاد با این حال این اپیزود یکی از تأثیرگذارترین لحظات عاشقانه بین هومر و دخترش لیسا را تصویر میکند.
این اپیزود اولین اپیزود از میان چندین اپیزودیست که نگاهی به آینده خانواده پرجمعیت سیمپسون داشته است. اما بدون تردید اپیزودهای دیگر در مقایسه با اپیزود عروسی لیسا، کمرنگ دیده میشوند.
25- چه کسی به آقای بِرنز شلیک کرد؟ قسمت اول و دوم (Who Shot Mr. Burns – Parts 1& 2) – فصل ششم و هفتم
آقای بِرنز:
از ابتدای خلقت، انسان اشتیاق زیادی به نابودنکردن خورشید داشته! کار فوقالعادهای که بعد از این میخوام انجام بدم اینه که جلوی تابیدن خورشید به اسپرینگفیلد رو بگیرم!
میتوان اینطور انگاشت که با روایت این داستان در دو اپیزود، انگار فریب خوردهایم. اپیزودهای چه کسی به آقای بِرنز شلیک کرد؟! تنها خط قصهای است که سریال سیمپسون ها در دو اپیزود روایت کرده است و یک پارودی موفق است از شعار تبلیغاتی ?Who Shot J.R که برای تبلیغ سریال اُپرای صابونی دهه 80 تحت عنوان دالاس (Dallas) استفاده شده است. اپیزود اول، اپیزود پایانی فصل ششم بود. در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها آقای بِرنز برنامهریزی میکرد که چطور به تک تک ساکنین اسپرینگفیلد صدمه بزند. او نفت به تازگی کشف شده را میدزدد، جلوی تابش خورشید را به اسپرینگفیلد میگیرد، دستیارش، اسمیترز را اخراج میکند و حتی نامِ هومر سیمپسون را که در کارخانهاش کار میکند هیچ وقت به یاد نمیآورد. این اپیزود با یک موقعیت دلهره آور تمام میشود؛ به این ترتیب که به آقای بِرنز شلیک میشود و این درحالیاست که تمام مردم شهر اسپرینگفیلد مضنونین بالقوه این حادثه تلقی میشوند. درام در فصل هفتم با تحقیقات افسر ویگام ادامه پیدا میکند در حالیکه لیسا در تلاش است تا نام پدرش را از اتهام شلیک به رئیسش پاک کند.
مسلما هر دو اپیزود خندهدار هستند ولی نکته اینجاست که باید قدردان سویه تاریک قصههایشان نیز باشیم. همچین داستان رمزآلود و جنایی این دو اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons را برای کل تابستان 1995 در موقعیت آدمهای خشکمغزی که گمانهزنی میکنند و درباره مجرم بحث میکنند، نگه میدارد (زیرا فاصله تمامشدن فصل ششم و به بازارآمدن فصل هفتم، تابستان 1995 بود).
24- طبیعتا دوباره تنها (Alone Again, Natura- Diddly) – فصل یازدهم
هومر:
خودتو اذیت نکن نِد… به خاطر هیکل چاق من بود که ماد تو پیست ماشینسواری از روی صندلیاش بلند شد رفت هاتداگ بگیره تا کمتر هیکل منو ببینه … این من بودم که وقتی ماد با ساندویچ هاتداگ برگشت، باعث شدم اون همه تیشرتی که مثه توپ پرتاب کردن محکم به ماد بخوره و ماد پرت بشه پایینِ سکو… این من بودم که ماشینمو تو پارکینگ ماشینهای آمبولانس پارک کرده بودم و باعث شدم تا ماد هیچ کمکی رو نتونه دریافت کنه و آخرین شانسش رو برای زندهموندن از دست بده…
در سریال سیمسون ها، آدمها سنشان بالا نمیرود، پیر نمیشوند و بنابراین نمیمیرند. حتی سنِ مگی کوچولو هم بالا نمیرود! ولی در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها شاهد مرگ یکی از کاراکترها هستیم. ماد فلندرز در اثر حادثه خندهدار تیشرتها میمیرد! نکته اینجاست که طراحان خط قصه یکی از شخصیتها را حذف میکنند اما نه به دلیل ضرورت درون داستان بلکه به دلیلی خارج از فضای داستانی سریال ماد فلندرز میمیرد. به این دلیل که در آن زمان بازیگر صداپیشه شخصیت ماد از کالیفرنیا نقل مکان میکند و بنابراین نویسندگان باید تمهیدی میاندیشیدند تا ماد را حذف کنند. به این ترتیب این قصه فانتزی و با مزه را طراحی میکنند.
خانواده فلندرز قبل از این حادثه، در فصل یک با موقعیتی تراژیک مواجه شدند. موقعیتی که از نظر مالی آنها را در وضعیت بدی قرار داد. ند فلندرز که تا قبل از حادثه مرگ همسرش زندگی آرام و بی دردسری داشت بعد از آن منحنی زندگیاش دچار تغییر و تحول میشود و ند فلندرز به عنوان یک مرد مجرد سبک زندگیاش را تغییر میدهد و به قصد پیدا کردن رابطه مناسب، قرار ملاقات با زنهای مجرد میگذارد. این چندمین بار است که در این قسمت از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به واسطه یک پیچ کلیدی، یک شخصیت میانسال زندگی جدیدی را تجربه میکند.
23- مرد رادیواکتیوی (Radioactive Man) – فصل هفتم
مرد رادیواکتیوی:
وااای چشمهام… این عینک ایمنی که هیچکاری نتونست بکنه!
در ایپزود مرد رادیواکتیوی، بسیاری از کاراکترها میآموزند که جذابیت فریبنده هالیوود همیشه با واقعیت انطباق ندارد. در این اپیزود از اپیزود های برتر سیمپسون ها میبینیم که هالیوود برای فیلمبرداری فیلم پرهزینه مرد رادیواکتیوی (با بازی کاراکتر مشهور که پارودی آرنولد شوازینگر است به نام Ranier Wolfcastle) شهر اسپرینگفیلد را انتخاب میکند. رؤیای بارت برای بازی در نقش Fallout Boy با انتخاب میلهاوس دود میشود و به هوا میرود. برخلاف انتظار، میلهاوس از اینکه برای بازی در این فیلم انتخاب شده است نه تنها خوشحال نیست بلکه مدام ابراز میکند که نه شهرت میخواهد و نه ثروت و نه میتواند عذابِ دائم برای ستارهشدن را تاب بیاورد. در همین حال پروژه ساخت فیلم متوقف میشود زیرا مایور کوآمبی و دیگر ساکنین اسپرینگفیلد با گرفتن مالیات و قیمتهای سرسامآور، بودجه فیلم را تمام کردهاند. در پایان هیچ کس برنده نیست! به ویژه بازیگر نقش مرد رادیواکتیوی که در یکی از صحنههای بسیار گرانقیمت فیلم، با رودی از آشغالهای سمی نابود میشود.
این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons یک پارودی درخشان از هالیوود و فیلمهای ابرقهرمانی است که به طور ویژه نوک پیکانش را به سوی بتمن نشانه گرفته است.
22- سرزمین ایچی و اسکرچی (Itchy & Scratchy Land) – فصل ششم
ما تو مغازه هدیه فروشیمون به بشقابها بورت (به جای بارت) بیشتری نیاز داریم! تکرار میکنم، تمام بشقابهای بورت ما فروخته شدند…
چطور میتوان اپیزودی از بهترین اپیزود های سیمپسون ها را دوست نداشت که به طور همزمان فیلم سینمایی West World، پارک ژوراسیک (Jurassic Park) و امپراطوری والتدیزنی را پارودی میکند؟! در این اپیزود به اصرار لیسا و بارت، خانواده سیمپسون برای تعطیلات تابستان، پارک ایچی و اسکرچی را انتخاب میکنند. پارکی که تماما بر اساس دو کاراکتر کارتونی ایچی و اسکرچی که در سریال سیمپسون ها از تلویزیون پخش میشود، بنا شده است. این اولین باری است که قبل از اینکه هومر و بارت برخلاف قولشان مبنی بر اینکه مارچ را با رفتارهایشان شرمسار کنند و تفریحشان را به هم بزنند، تعطیلاتشان در پارک ایچی و اسکرچی طبق برنامه پیش نمیرود و همه چیز به هم میریزد! به خاطر اشتباهی که در تئوری ساخت رباطهای ایچی و اسکرچی اتفاق افتاده است، رباطها از برنامهشان سرپیچی میکنند و به انسانها حمله میکنند. چیزیکه باعث میشود اعضای خانواده برای نجات جان یکدیگر تلاش کنند و به این ترتیب پیوندهایشان مستحکمتر شود. هر کسی که غوطهورشدن در یورش سرمایهداری و جهان دیزنی را تجربه کرده باشد، این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons برایش دلچسب و خوشایند است و از دیدن آن راضی خواهد بود.
21- لیموی تروا (Lemon of Troy) – فصل ششم
مارچ:
هومر بدو… بدو که بارت درس و مدرسهاش رو وِل کرده و رفته جزء یه گروه گانگستری خشن شده!
سریال سیمپسون ها همیشه به رقابت دائمی بین اهالی شهر اسپسرینگفیلد و مردمان شهر کوچک همسایهشان به نام شِلبیویل پرداخته است. اما تا قبل از اپیزود لیموی تروا از بهترین اپیزود های سیمپسون ها، در هیچیک از اپیزودهای سیمپسون ها موضوع رقابت بین این دو شهر در مرکزیت قصه قرار نداشته است. در این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons بارت رهبری گروهی از بچههای ناهماهنگ و ناجورِ اسپرینگفیلد (از جمله میلهاوس، مارتین، نلسون و …) را به عهده میگیرد تا در جستجو، درخت محبوب لیمویِ اسپرینگفیلد را که از آنها ربوده شده، پیدا کنند و به شهرشان بازگردند و در این مسیر باید با بچههای خرابکار و قانونشکن شلبیویل مبارزه کنند. با رفتن بارت و دیگر بچهها، والدینشان مجبور میشوند برای نجاتشان به دنبال آنها بروند و در این مسیر از وسیله نقلیه تفریحی فلندرز استفاده میکنند و با ماشین او وارد شهر شلبیویل میشوند. در این اپیزود به شهر و شهروندان شلبیویل نگاهی اجمالی انداخته میشود. شهری که تقریباً میتوان آن را جهان موازی با اسپرینگفیلد در نظر گرفت. همچنین در این اپیزود تلاش بر آن بوده تا مفهوم احترام به تاریچه و اسطورههای شهر اسپیرینگفیلد مورد تأکید قرار گیرد و بچهها به عنوان نمایندگان نسل آینده بیاموزند که پاسدار میراث شهرشان باشند.
20- دشمن هومر (Homer’s Enemy) – فصل هشتم
هومر:
بله… اینی که تو عکس میبینی منم و اونی که کنارم ایستاده رئیس جمهور جرارد فورد هست… تو این یکی عکس همراه با گروه موسیقی Smashing Pumpkins به یه تور رفته بودم… و این یکی عکس هم مال وقتی هست که رفته بودم فضا!
فرانک گرایمز:
تو؟ تو رفته بودی فضا؟! تو؟
هومر:
بله من! یعنی تو تو حالا فضا نبودی؟! راستی میخوای جایزه گِرمیمو نشونت بدم؟!
به همان میزانی که در طول سریال سیمپسون ها هومر یک شخصیت بیخیال، با ضریبِ هوشی پایین و یک آدم کاملاً معمولی تصویر شده است، به عنوان مردی خوششانس با بخت بلند نیز نشان داده شده است. اپیزودِ دشمن هومر از بهترین اپیزود های سیمپسون ها، فرانک گرایمز را تصویر میکند که مردیست دقیقاً در نقطه مقابل هومر! او تمام ویژگیهایی را دارد که هومر فاقد آن است. فرانک گرایمز مردی باهوش و بلندپرواز است. کسیکه برای پیشرفتاش با سختیها و مشکلات زیادی مبارزه کرده است و همیشه آنقدر کار کرده و سختی کشیده که فرصتی برای استراحت و لذت بردن از زندگیاش نداشته است! هومر به بهانه کار او را به خانهاش دعوت میکند و در واقع میخواهد گرامیز، مهمان خانوادهاش باشد تا به این ترتیب احساس گرایمز را نسبت به خودش از دشمن به دوست تغییر دهد. امام برخلاف انتظار وقتی گرایمز وارد خانه هومر میشود، تمام خشمی که طی سالها در وجودش نهفته بوده است به یک باره فوران میکند؛ زیرا میبیند تمام آنچه آرزوی داشتنش را دارد، هومر دارد. کسیکه از دید او تنبلترین، نالایقترین و غیر مسئولترین مردی هست که دیده است. هومر خانهای رؤیایی دارد، همسری زیبا، فرزندانی مؤدب و دوستداشتنی و حتی خوراک لذیذ خرچنگ برای شام!
دیدن اینکه فرانک گرایمز به هومرِ به غایت خوشحال و راضی از زندگیاش، حملهور میشود و خود را دشمن او معرفی میکند، بسیار سرگرمکننده است. اما در واقع این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، یکی از تاریکترین اپیزودهای سیمپسون ها نیز است؛ چرا که در این اپیزود ما با این واقعیت تلخ مواجه میشویم که زندگی همیشه رفتار عادلانهای با آدمها ندارد و بعضیها به آنچه در رؤیایشان دارند و آنچه میخواهند داشته باشند، نمیرسند! فرقی نمیکند چقدر برای رسیدن به هدفشان تلاش میکنند، زندگی با آنها سخاوتمند نیست!
19- هومر علیه لیزا و فرمان هشتم (Homer vs. Lisa and the Eighth Commandments) – فصل دوم
هومر:
مارچ… من فک میکنم لیسا یه مشکلی داره!… آخه برای چی لیسا انقدر اخلاقییه؟! چرا یه کم بیشتر شبیه… شبیه بارت نیست؟!
هومر یک آدم خوش ذات و خوش نیت است اما گاهی مرز بین خیر و شر برایش مبهم میشود و از آنجایی که خیلی باهوش نیست، پیش میآید که نمیتواند بین خوب و بد تمییز قائل شود. یکی از بهترین اپیزودهایی که به خوبی این ویژگی هومر را تصویر میکند همین اپیزود هست. وقتی که لیسای باهوش و پیرو اخلاقیات سعی میکند پدرش را از اشتباهی که میکند آگاه کند، هومر با تقلب، به شبکههای تلویزیونی دسترسی پیدا میکند که در آن زمان هزینه آن در حدّی بود که تماشای آن شبکهها لاکچری و تجملگرایانه به حساب میآمد. به این ترتیب هومر حسابی بین دوستها و همسایههایش محبوب میشود چرا که بقیه میتوانند به خانه او بروند و برنامههای تلویزیون را تماشا کنند. لیسا با تمام وجود سعی میکند پدرش را از این مهم مطلع کند که کارش همان دزدی است اما هومر قادر نیست لذت تماشای تلویزیون را با هیچ اخلاقیاتی عوض کند. لیسا که به تازگی فرمانهای دهگانه حضرت موسی را شناخته، میداند که بر طبق فرمان هشتم، کسی که دزدی کند جایش در جهنم است! این موضوع به لیسا استرس زیادی وارد میکند چرا که نمیخواهد خانوادهاش در آتش جهنم بسوزند!
در نهایت، قصه با یک پایان دلپذیر تمام میشود. به این ترتیب که هومر تلاش میکند تا تبدیل به مردی شود که لیسا از او انتظار دارد. در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها نکته جالب در مورد شخصیت هومر این است که او دست از علاقهاش به شبکههای تلویزیونی میکشد نه به خاطر رفتن به بهشت و نه به خاطر ترس از آتش جهنم بلکه به خاطر از دست ندادن خانوادهاش (از اینکه به خاطر دزدی به زندان بیفتد) و مهمتر از آن برای این که نمیخواهد لیسا را ناراحت و غمگین ببیند. این قسمت حقیقتا از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به حساب میآید.
18- بارت عاشق (Bart the Lover) – فصل سوم
ناکام ماندن ماجراهای رومانتیک اِدنا کِرابَپل، معلم بارت، اغلب نقطه تمرکز سریال سیمپسون ها بوده است. اما در این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، وحشتناکترین کابوس هر معلمی اتفاق میاُفتد. اینکه معملی ماجرای عاشقانهاش را با یکی از شاگردانش داشته باشد! بارت کاملن تصادفی متوجه میشود که اِدنا به دنبال مرد مورد علاقهاش است و از آنجایی که به خاطر تنبیهشدنش دلِ خوشی از معملش ندارد، تصمیم میگیرد شوخی کودکانهای با اِدنا بکند و با نامههای تقلبی که از سوی مرد رؤیاهای ادنا مینویسد او را سر کار بگذارد! بارت برای نوشتن نامهها، از نامههای عاشقانه پدر و مادرش کمک میگیرد و همچنین صحنههای عاشقانه فیلمها را نگاه میکند. چیزی نمیگذرد که ادنا عاشق و دلبسته مرد ساخته و پرداخته ذهن بارت میشود، مردی با نام ساختگی وودرو (نام یکی از رئیس جمهورهای آمریکا). به این ترتیب ادنا با او قرار ملاقات میگذارد اما چیزی که مشخص است این است که بارت نمیتواند سر قرار حاضر شود! اینجاست که بارت متوجه میشود به احساسات معلمش ضربهای سخت وارد کرده است و این موضوع باعث عذاب وجدانش میشود. اما خوشبختانه داستان با راهنمایی مارچ به خیر و خوشی تمام میشود. در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها علاوه بر اینکه با تنهایی، غم و فقدان عشق در زندگی اِدنا مواجه میشویم، شاهد شکلگیری رابطهای انسانی بارت با معلمش نیز هستیم.
در این اپیزود یک داستان فرعی نیز روایت میشود و آن داستان هومر است که قرار است برای سگشان خانهای چوبی بسازد. همزمان با کارِ هومر برای ساختن خانهای چوبی، همسایهشان نِد فلندرز متوجه میشود بچههایش فحشدادن یاد گرفتهاند! فلندرز با تحقیق متوجه میشود پسرهایش فحشدادن را از هومر یاد گرفتهاند که موقع ساخت خانه برای سگشان یا میخ را روی دستش میکوبد یا چوب در پایش فرو میرود یا به خاطر چیزهای مانند آن مدام صدای فحش و ناسزایش به هواست! و الان به خاطر درخواست فلندرز باید تلاش کند فحش ندهد!
17- نوشیدنی آتشین مُو (Flaming Moe’s) – فصل سوم
هومر:
از وقتیکه دولت تأییدیه بهداشتی خوردنیهای اینجا رو توقیف کرد، همچین جمعیتی رو تو کافهات ندیدم!
با توجه به سابقهای که از نوشیدنِ هومر داریم، عجیب نیست که ببینیم با ترکیبکردن چند نوشیدنی ساده به اضافه شربت سرفه که تصادفی به آن اضافه میکند، میتواند نوشیدنی حیرتانگیزی تولید کند که اسم آن را نوشیدنی آتشینِ هومر میگذارد. هومر دستور تهیه نوشیدنیاش را در اختیار مو میگذارد. اما مو بر خلاف انتظار دستورالعمل نوشیدنی را به نام خودش میزند و نام آن را نوشیدنی آتشینِ مو میگذارد؛ نوشیدنی که باعث پر رونقشدن کافهاش میشود. تا جاییکه شخصیتهای برجسته و مشهور هم برای نوشیدنِ آن معجون خاص به کافهاش میروند. نوشیدنی آتشین هومر، ثروت و شهرت را برای مو به ارمغان میآورد و برای هومر که دستورالعملش دزدیده شده است چیزی نمیماند جز حسرتخوردن و آه کشیدن!
نوشیدنیِ آتشین مو از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، یک اپیزود درخشان سرشار از شوخی با یک خط قصه و البته رشد درخورتوجه شخصیت مو است. شخصیتی که اغلب یک متصدیِ بار بد خلق و سرد و غیر دوستانه است و همیشه قربانی شوخیها و دستانداختنها میشود. همچنین شایان ذکر است که در این اپیزود، به گروه مشهور هارد راک آمریکایی با عنوان اِروسمیث (Aerosmith) اشاره میشود؛ گروهی که در کافه نوشیدنی آتشین مو، موسیقی راک اجرا میکنند. تماشای این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها از دست ندهید.
16- بارت در تاریکی (Bart of Darkness) – فصل ششم
نِد فلندِرز:
من یک قاااااتلممم….
بارت:
اگه این واقعاً فلندرز نباشه، خیلی خوب داره نقشش رو بازی میکنه!
اگر تجربه تحملِ تابستانی گرم و کسلکننده را داشته باشید، موقعیتی که بارت در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها گرفتار آن شده است را کاملن درک خواهید کرد. وقتی بارت با پای شکسته و گچ گرفته ناچار است تابستان را در اتاقش بگذراند و تنها سرگرمیاش برنامههای نه چندان جالب تلویزیون است، لیسا با استخر جدیدشان هر روز در بین بچهها محبوبتر میشود و در نقش ملکهای که صاحب استخر است و بقیه بچهها به خاطر استفاده از استخرش، حسابی دور و برش را شلوغ کردهاند، حسابی غرق لذت و شادی است. بر خلاف او، بارت تابستان غمانگیزی را میگذراند. دیدنِ بارت که از شدت تنهایی و کسالت، دارد دیوانه میشود البته که خندهدار است اما نکته جالب توجه در این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، پارودی پنجره عقبی (Rear Window) هیچکاک است. به این ترتیب که لیسا برای دلجویی از بارت، به او یک تلسکوپ هدیه میدهد تا با نگاه کردن به آسمان سرگرم شود و کمتر از تنهاییاش عذاب بکشد. اما بارت به جای کنکاش در آسمان، با تلسکوپش خانههای همسایهها را دید میزند و در این بین متوجه میشود فلندرز، همسرش را به قتل رسانده است! بارت از لیسا کمک میخواهد تا با رفتن به خانه فلندرز، سرنخهایی علیه او پیدا کند. در نهایت بارت و لیسا متوجه میشوند تمام شبهات و ظنینهایشان، سوءتفاهمی بیش نبوه است! حقیقتی که دانستنش جالب و سرگرمکننده است.
15- کمپ کراستی (Kamp Krusty) – فصل چهارم
لیسا (در حال نوشتن نامه برای پدر و مادرش):
پدر و مادر عزیزم… من دیگه ترسی از جهنم ندارم! برای اینکه الان دارم کمپِ کراستی رو تجربه میکنم…
قبل از بررسی این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها باید به این نکته اشاره کنیم : همه ما ممکن است فکر کنیم که به دلایلی این احتمال وجود دارد که بارت از تصویر آرمانی که از دلقک کراست برای خودش ساخته، دست بکشد. اما در این اپیزود از ۱بهترین قسمت های سریال The Simpsons در عمل میبینیم که چنین اتفاقی نمیافتد و با این که بارت و لیسا در کمپ کراستی، سختیها و عذابهای زیادی را تحمل میکنند، حتی آدمهای کراست میخواستند او را به قتل برسانند اما بارت همچنان باورش را به دلقک کراست به عنوان قهرمانش از دست نمیدهد و منتظر است خود او وارد کمپ شود و اوضاع را سر و سامان دهد. کمپی که لیسا و بارت با اشتیاق وصفنشدنی برای حضور در آن سال تحصیلی را پشت سر گذاشتهاند و با هزار امید و آرزو برای گذراندن تعطیلات تابستانشان به آنجا آمدهاند.
صحنههایی که بچهها عذاب میکشند و سختیِ کمپ را تحمل میکنند در حالیکه گردانندگانِ کمپ خودشان در فضای لاکچری و با امکانات زیاد زندگی میکنند و بچهها را با خشونت و شبیه اُسرا کنترل میکنند، برای طرفداران سریال سیمپسون ها جذاب و جالب توجه است. چنین صحنههایی امکانات لازم را به نویسندگان میدهد تا فیلمهای زیادی با این محتوا را پارودی کنند. فیلمهایی از بن هور (Ben Hur) گرفته تا زن ستوان فرانسوی (The French Lieutenant’s Woman). اما نقطه عطف در جایی هست که بچهها شورش میکنند و سبک فیلم کالتِ سالار مگسها (Lord of the Flies) را خلق میکند که بچهها به دنبال انتقام از کراستی هستند.
اشاره به یکی از صحنههای خندهدار و جذاب فیلم هم خالی از لطف نیست. صحنهای که هومر جلوی تلویزیون نشسته و بارت را از تلویزیون به عنوان رهبر شورشیهای کمپ کراستی میبیند و در یک لحظه تمام زیبایی و سلامتی که در این دو هفتهی نبودن بچهها در خانه به دست آورده بود، از دست میدهد. (چند تار مویی که روی سرش روییده بود، سریع میریزد و شکمش که لاغر شده بود، در یک لحظه به حالت قبل برمیگردد).
14- ماهیای به نام سلما (A Fish called Selma) – فصل هفتم
تروی مککلور:
من از همه میمونهایی که میبینم متنفرم… چه با مو باشن و چه بی مو…شما هرگز نمیتونید از من یه میمون بسازید!!!
اپیزود ماهیای به نام سلما از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، اپیزودی درخشان برای دو تا از شخصیتهای سیمپسونهاست که پیش از این کمتر در مرکز توجه قرار گرفتهاند و به این ترتیب این اپیزود بستری را فراهم میکند تا اندکی دیده شوند. سلما، یکی از خواهرخواندههای دوقلوی هومر، داستان این اپیزود را پیش میبرد. قصه این قسمت هم فرصتیست برای دیدهشدن او در سریال سیمپسونها و هم برای تروی مککلور، ستاره سابق سینما، تا در نقشی که همیشه رؤیای آن را داشته بازی کند. بازی در نمایش موزیکال سیاره میمونها (Planet of the Apes: The Musical).
نمایش موزیکال در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها را به سادگی میتوان نقطه عطف در نظر گرفت. موزیکالی با ترانههای هوشمندانه که حق امتیاز کُپی خندهدار از فیلمهای عملی- تخیلی کلاسیک را دارد. همچنین در این اپیزود کاراکتر جذّاب مککلور، ستارهای که در تلاش است تا به نقطه اوج برگردد برای تیتر اول رسانهها شدن با سلما ازدواج میکند تا از این طریق خبرساز شود. موضوعی که سلما را به چالش میکشد! ازدواج قلابی و نمایشی بهتر است یا تنها ماندن؟!
13- سیمپسون – چوب بیسبال هومر (Homer at the Bat) – فصل سوم
آقای بِرنز:
نه اسمیترز… من تصمیم گرفتم بازیکنان خوبی رو برای تیممون بیارم! بازیکنان حرفهای بیسبال! ما به اونا تو کارخونه اضافه کاری میدیم و اونا هم به جاش برامون تو تیم سافتبالمون بازی می کنند…بازیکنایی مثل هونوس واگنر، کپ آنسون…
امروزه ظهور شخصیتهای برجسته و مشهور در سریال سیمپسون ها به عنوان کاراکتر مهمان، بسیار رایج و عادی است. به خصوص شخصیتهای مشهور هالیوود که در اغلب اپیزودهای سیمپسون ها تصویر شدهاند. اما با نگاه به فصلهای گذشته سیمپسونها، میبینیم که چنین استفادهای از شخصیتهای مشهور چندان رایج نبوده است و اینکه در فصلهای گذشته شخصیتهای مشهور را به عنوان مکملِ پیرنگ اصلی داستان و نه شخصیت اصلی که داستان را پیش میبرد، استفاده شده است. چیزی که خلاف آن را در اپیزود چوب بیسبال هومر از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به وضوح میبینیم. در این اپیزود هومر فرصت حضور در تیم بیسبال کارخانه انرژی اتمی بِرنز را پیدا میکند و میتواند در این تیم تحت عنوان سافتبال، با چوب بیسبال جادوییاش که خودش آن را ساخته، بازی کند. البته این موضوع تا وقتی ادامه پیدا میکند که آقای برنز به خاطر بردن شرط یک میلیون دلاری تصمیم میگیرد بهترین بازیکنان بیسبال را جمع کند تا به این ترتیب بتواند پیروزی حتمی در مسابقه را تضمین کند.
در ادامه میبینیم که همه چیز بر طبق مُراد بِرنز پیش نمیرود و 9 بازیکنی که برای مسابقه فردا انتخاب کرده است یکی پس از دیگری به دلایل مختلف برایشان مشکل پیش میآید و به مسابقه نمیرسند. یکی هیپنوتیز میشود و فکر میکند که مرغ است! دیگری در حادثه آتشسوزی مشغول نجاتدادن اهالی خانه و وسایلهایشان میشود. یکی دیگر بیمار و در بیمارستان بستری میشود. دیگری به جرم قتل به زندان میافتد و… در نهایت از بخت بد بازیکنان و از شانس خوب هومر، بار دیگر هومر شانس بازی در تیم و به دست آوردن شهرت و افتخار را کسب میکند. اپیزود تمام میشود در حالیکه روی تیتراژ پایانی، ترانه Talkin’ Baseball پخش میشود که خواننده آن Terry Cashman، پارودی این ترانه معروف را میخواند. تماشای این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها را حتما توصیه میکنیم.
12- برنامه تلویزیونی ایچی و اسکرچی و پوچی (The Itchy & Scratchy & Poochie Show) – فصل هشتم
یکی از نویسندههای برنامه ایچی و اسکرچی:
شما مطمئنید چنین تصمیمی عاقلانه هست؟! منظورم اینه که به صلاحه؟! ببینید من نمیخوام ادای آدمهای پر مُدعا رو در بیارم ولی شخصیتهای ایچی و اسکرچی باید جفت باشن، این فن نمایش اونهاست!
بسیاری از برنامههای تلویزیون با گذشت زمان دیگر محبوبیت نخستین خود را ندارند. با این حال سازندگان برنامه با اصرار، برنامه را ادامه میدهند و این چیزی جز از دسترفتن مخاطبان را در پی ندارد. بعضی از شبکههای تلویزیونی برای پوشاندن این روندِ تکراری سعی میکنند با وارد کردن عناصری جدید، مفاهیم کهنه برنامهشان را جذّاب کنند که این کار یک نتیجه پیشبینیپذیرِ فاجعهبار به دنبال دارد. چنین روندی دقیقاً در این اپیزود اتفاق میافتد. وقتی استودیوی کراستی، برای جذاب نگه داشتن برنامه کارتونی ایچی و اسکرچی، سعی میکند کاراکتر سومی را وارد قصه کند و این کاراکتر سگی به نام پوچی است. پوچی، سگیست با عینک آفتابی و گیتار و رفتاری جلف و البته صداپیشگی هومر.
اُفت و خیز کاراکتر پوچی، راه حل مواجه با چنین معضلی را به هالیوود پیشنهاد میکند. به ویژه در صحنهای که بچهها را جمع کردهاند و با نمایش برنامه ایچی و اسکرچی روی پرده نظرات مثبت و منفیشان را ثبت میکنند و انتظارات بچهها از قهرمانهای کارتونیشان را بررسی میکنند. نویسندگان این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها از اینکه به خودشان ارجاع بدهند واهمهای نداشتند. وقتی از نویسندگان سیمپسون ها خواسته شد تا یک شخصیت جدید سیمپسون را معرفی کنند و آنها شخصیت رُوی (Roy) را معرفی میکنند. یک بچه هیپیِ کالج که هیئت رئیسه فاکس الهامبخش آن بود.
ساخت این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons با گذر سالها مناسبتر میشود و به ویژه ادراک آن آسانتر میشود. اپیزود برنامه تلویزیونی ایچی و اسکرچی و پوچی زمانی ساخته شده است که دوره طلایی سریال سیمپسون ها رو به پایان بود و از آن زمان، اوضاع هرگز مثل قبل نشد.
11- سیمپسون -تنها دو بار خانه عوض میکنی (You only move twice) – فصل هشتم
هومر:
من نمیتونم اون کلاه رو بخرم! فقط اونایی که تو کار مدیریت هستن و حقوق بالا میگیرن، مثل من، میتونن چیزایی مثل این کلاه رو بخرن!… اوووه آدمهایی مثل من… من مثل خودمم!!
چند سال پیش به آلبرت بروکس به عنوان بهترین ستارهای که در سریال سیمپسون ها صدا پیشه مهمان بوده است، رأی دادیم. آلبرت بروکس نقشهای خاطرهانگیز زیادی را بازی کرده است اما هیچ کدام از آنها بهتر از هَنک اسکورپیو نبوده است. اسکورپیو همزمان سعی میکند بهترین و خوشاخلاقترین رئیس جهان باشد (مانند کریس تراگر، کارکتری کمدی در سیتکامِ Parks and Recreation) همچنین او رازی دارد که میخواهد با شیفتگی به قدرت و با توسل به خشونت و جنایت، بر جهان سلطه داشته باشد. حتی در یکی از صحنهها اسکورپیو را میبینیم که در تلاش برای کُشتن جیمز باند است، آن هم با مرگی دقیق و برنامهریزی شده!
در این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها پرداختن به شخصیت اسکورپیو تنها مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه خانواده سیمپسون نیز در ارتباط با تغییر مکان زندگیشان توصیف میشوند. تمام اعضای خانواده به غیر از هومر از جابه جایی از اسپیرینگفیلد به شهر تمیز و ایدهآلِ سایپرس کریک، ناراضیاند. فقط هومر است که این تغییر موقعیت را به نفع خودش میداند و خوشحال است. مارچ در عمل بیکار است زیرا در خانه همه کارها به طور اتوماتیک انجام میشود و همه چیز تمیز و مرتب و بدون نیاز به مراقبت هستند. به همین دلیل مارچ احساس بیهودگی دارد و مُدام حوصلهاش سر میرود. بارت چون نمیتواند خط شکسته را بخواند به کلاس پایینتر منتقل میشود و در آنجا سطح کلاس آنقدر پایین است که بارت عملا هیچ شیطنتی نمیتواند انجام دهد و لیسا نیز به طرز وحشتناکی به طبیعت و گیاهان آن شهر آلرژی پیدا کرده است و مدام در حال عطسه و آبریزش بینی است! هومر که میبیند خانوادهاش در این شهر خوشحال نیستند، در یک لحظه به خاطر حس خانواده دوستی و پدرانهاش از لذت خودش می گذرد و با از خود گذشتگی خانوادهاش را به شهر اسپیرنگفیلد باز میگرداند. جایی که حداقل میتواند تیم فوتبال آمریکایی خودش را داشته باشد. تماشای این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons را فراموش نکنید.
10- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – دور تا دور اسپرینگفیلد (Round Springfield) – فصل ششم
هومر:
همه کاری که باید بکنیم اینه که بریم به محل نگهداری سگها و گربههای خیابونی و یه نوازنده جازِ جدید پیدا کنیم!
بیلیدینگ گامز مورفی، یکی از شخصیتهایی است که در فصل اول سریال سیمپسون ها معرفی میشود اما به کل فراموش شد تا اینکه در فصل ششم دوباره به او رجوع میشود و مرکز توجه این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها قرار میگیرد. در این اپیزود بارت به دلیل خوردن گندمک آهنی دندانهدار که اشتباهی در بستهبندی گندمک کارخانه کراستی قرار گرفته بود، راهی بیمارستان میشود. بارت عمل سختی را از سر میگذراند اما کسی که به واقع عذاب میکشد، لیساست که در بیمارستان بیلیدینگ گامز مورفی را میبیند که در بستر مرگ است و به فاصله کوتاهی از دیدار با لیسا میمیرد.
این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons یک ترکیب تأثیرگذار از طنز و تراژدی را ارائه میکند و همزمان میتواند پارودی شیر شاه (Lion King) نیز باشد. همچنین در این اپیزود با دردِ از دستدادن کسی که عاشقانه دوستش داریم مواجه میشویم! موضوعی که در این سریال قبلاً به ندرت به آن پرداخته شده است. نکته دیگر تصویرکردن سخاوتمندی بارت در رابطه با خواهرش لیسا است؛ رفتاری که به ندرت از بارت دیدهایم. ولی متأسفانه چیزی در ادامه تصمیم بارت برای اینکه دوباره با غذای کارخانه کراستی مسموم شود و از آنها غرامت بگیرد نمیبینیم.
9- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – هومر فضانورد (Deep Space Homer) – فصل پنجم
اخبارگو:
چیزی که کاملاً مشخص و قطعی هست اینه که هیچ چیز قادر نیست جلوی این مورچههای غولپیکرِ فضایی رو بگیره! این مورچهها خیلی زود به کُره زمین خواهند رسید! و من از همینجا به حشرههای ارباب جدیدمون خوشآمد میگم!
اپیزودهای بسیار زیادی از سریال سیمپسون ها حول ماجرای هومر و شغل جدیدش شکل گرفته است. شغلی که معمولاً خیلی باورناپذیر و موقتی است. سریال سیمپسون ها از این ایده بارها و بارها استفاده کرده است اما استفاده آن در فصل پنجم و زمانی که ناسا، هومر را برای فرستادن به فضا انتخاب میکند، نو و خلاقانه است. به این ترتیب ناسا هومر را به همراه دو فضانورد آمریکایی به نامهای باز آلدرین و رِیس بانیون به فضا میفرستد (فضانوردهایی که در واقعیت ناسا آنها را به فضا میفرستد).
در این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons صحنههایی وجود دارد که به فیلم علمی- تخیلی فیلمساز شهیر، استنلی کوبریک با نام 2001: اُدیسه فضایی اشاره شده است. در صحنهای که هومر در سفینه در جایی که جاذبه صفر است، پاکت چیپسش را باز میکند و چیپسها در هوا معلق میشوند و هومر برای خوردن آنها کمربندش را باز میکند و او نیز در هوا معلق میشود. در این صحنه با استفاده از والس درخشان دانوب آبی ساخته یوهان اشتراوس پسر، با صحنه رقص سفینههای فضایی در کهکشان در 2001: اُدیسه فضایی شوخی میشود. اما این صحنه به همین جا ختم نمیشود و هومر با برخورد به محفظه نگهداری مورچهها، باعث میشود مورچهها نیز در هوا معلق شوند و همان لحظه تصویر ویدیویی که از داخل سفیه ضبط میشود و برای تلویزیون ارسال میشود، مورچهها را غولپیکر تصویر میکند و این توهم را برای ساکنین زمین ایجاد میکند که سفینه، مورد تجاوز مورچههای غولپیکر فضایی قرار گرفته است!
در پایان باید با توجه به اینکه هومر سفینه را نجات میدهد به چیزی که همیشه آرزویش را داشته است برسد. یعنی به شهرت و محبوبیت و اینکه همه به او افتخار کنند! اما با توجه به الگوی سریال سیمپسون ها این افتخار به او نمیرسد و به میله فلزی میرسد که هومر با استفاده از آن باعث شد در سفینه بسته بماند و فضانوردان از مرگ نجات پیدا کنند! این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons دیدنی و جالب است.
8- بهترین اپیزود های سیمپسون ها -آقای برفروب (Mr. Plow) – فصل چهارم
هومر:
آقای برفروب… این اسم منه! دوباره تکرار میکنم، اسم من آقای برفروب هست!
وقتی درباره رزومه شغلهای جذاب و پر ماجرای هومر صحبت میکنیم، نمیتوان این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها را در فهرست کارهای جدید و جذاب هومر قرار نداد. در این اپیزود هومر با خرید یک ماشین برفروب و با پاککردن برف از جادهها و جلوی منازل تبدیل میشود به یک شخصیت محبوب و مشهور در شهر کوچک اسپرینگفیلد. این موقعیت تا زمانی برای هومر باقی میماند که بارنی با خریدن یک ماشین برف روب خیلی بزرگتر جای هومر را میگیرد و تبدیل میشود به سلطان برفروب! این اپیزود بسیار شبیه به اپیزود نوشیدنی آتشین مو است. موفقیت این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons در این است که رقابتی تنگاتنگ را بین هومر و یکی دیگر از رفقای میخوارگیاش، یعنی بارنی، را شکل میدهد. به این ترتیب اپیزود آقای برفروب تبدیل میشود به یکی از خاطرهانگیزترین اپیزودهای سریال سیمپسون ها که حول محور شغلِ هومر میگردد.
7- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – آخرین خروجی اسپرینگفیلد (Last Exist to Springfield) – فصل چهارم
بیمه دندانپزشکی
صدای مارچ: لیسا باید دندونهاش رو سیمکشی کنه!
بیمه دندانپزشکی
صدای مارچ: لیسا باید دندونهاش رو سیمکشی کنه!
بیمه دندانپزشکی
صدای مارچ: لیسا باید دندونهاش رو سیمکشی کنه!
کافی هست که یک نفر عبارتِ بیمه دندانپزشکی را استفاده کند تا این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها را به یاد طرفداران پر و پاقرص سریال سیمپسون ها بیاورد. این اپیزود با قدرت نشان میدهد که چگونه هومر در نقش رهبرِ کارگران نیروگاه، اعتراضات خود را به گوش بِرنز میرسانند. علی رغم بیکفایتیهایی که به طور معمول از شخصیت هومر انتظار داریم، در این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons، هومر به عنوان رهبر کارگران، میتواند حق همکارانش از بِرنز بگیرد و باعث میشود تا بِرنز رضایت بدهد تا کارگران نیروگاه از حق داشتن بیمه دندانپزشکی بهره ببرند. به این ترتیب لیسا که نیاز به سیمکشی دندان دارد میتواند دندانهایش را بدون آنکه شکل ظاهریاش بدریخت شود، انجام دهد و از این خطر که تا سن هجده سالگی ظاهر دندانهایش وحشتناک شود، نجات پیدا میکند.
همه شوخیهای این اپیزود خاطرهانگیز هستند. از شوخی با شخصیت جوکر در اولین فیلم بتمن (Batman) در سال 89 تا شوخی با ظهور هومر در اسمارتلاین تا شوخی با آقای بِرنز و اتاقی که میمونها در آن تایپ میکنند. در نهایت باید به این نکته اشاره کرد که این اپیزود در قیاس با اغلب اپیزودهای سیمپسون ها فضایی سورئال و داستان گریز دارد.
6- بهترین اپیزود های سیمپسون ها -بیست و دو فیلم کوتاه درباره اسپرینگفیلد (22 Short Films about Springfield) – فصل هفتم
فروشنده لوازم التحریری:
این یه عکس نایاب از شون کانری هست که راجر مور امضاش کرده و قیمتش صد و پنجاه دلار است!
سریال سیمپسون ها ممکن است حول ماجراهای جذاب هومر و خانوادهاش شکل گرفته باشد اما در فصل هفتم، مت گرونینگ (کریتور و خالق این سریال) و کمپانی تولید کننده سیمپسون ها شخصیتهای فرعی جذاب و قابل توجهای را بنا نهادند. در فصل هفتم تعداد زیادی از شخصیتهای کم اهمیتِ اسپرینگفیلد این فرصت را پیدا میکنند تا در مرکز داستان قرار بگیرند و ماجراهای کوتاهی از زندگیشان تصویر شود.
همانطور که از عنوان این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons برمیآید، بیست و دو فیلم کوتاه درباره اسپرینگفیلد، تعدادی داستان کوتاه از زندگی هر روزه ساکنین اسپرینگفیلد، تعریف میشود. مثلا این داستان که وقتی بارت به طور اتفاقی آدامسش را به بیرون پرتاب میکند، آدامس به موهای لیسا میچسبد و مارچ با امتحان انواع مواد غذایی روی موهای لیسا سعی میکند آدامس را از موهایش پاک کند. یا داستان کریک (پدر میلهاوس) که دنبال پیداکردن دستشویی برای میلهاوس است. همچنین داستان افسر ویگام که شوخی با قصههای عامهپسند (Pulp Fiction) است وقتی به همراه دزدی که او را تعقیب میکند و از بخت بد در مغازه مرد بیمار جنسی گیر میاُفتند. داستان اسکینرِ مدیر که میخواهد برای رئیسش، چالمرز، آشپزی کند و قصد دارد برگر بخار پز درست کند اما غذایش میسوزد و به ناچار برای رئیسش از فستفود برگر گریلشده میخرد اما همه تلاشش را میکند که رئیسش متوجه نشود برگر دست پخت خودش نیست! و در نهایت با داستان نلسون، پسربچه بیادبی که دائما در حال خندیدن و مسخرهکردن دیگران است! اما وقتی شخص اشتباهی را مسخره میکند، در بدجور دردسری میاُفتد. به این ترتیب که نلسون، مرد بسیار قد بلندی را مسخره میکند که به سختی پشت فرمان ماشینش جا گرفته است. مرد بسیار قد بلند از این کار نلسون عصبانی میشود و کاری میکند که همه مردم شهر، او را مسخره کنند و به او بخندند. تمام این داستانها سرگرمکننده هستند و همگی در کنار هم مانند یه لحاف چهل تکهی ابزورد (پوچ) عمل میکنند.
در گذشته شایعات زیادی درباره کمپانی فاکس وجود داشته است مبنی بر راهاندازی شخصیتهایی خارج از خانواده سیمپسون و ایپزودهایی مانند این، میتوانند گواهی بر این ادعا تلقی شوند و این که تعداد زیادی شخصیت مستعد در این سریال وجود دارند که در راستای این مفهوم قرار میگیرند. این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها محسوب میشود که جالب و تماشایی است.
5- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – لیزای گیاهخوار (Lisa the Vegetarian) – فصل هفتم
آقای مک کلور:
اصلن خودتو گول نزن جیمی… اگه یه گاو این شانس رو داشت که میتونست تو رو بخوره، شک نکن که حتماً این کارور میکرد و هم تو رو میخورد هم تمام کسایی رو که برای تو مهم هستن!
هیچ اپیزودی به اندازه اپیزودِ لیسای گیاهخوار، در تصویرکردن تلاش لیسا را برای فهماندن عقاید و باورهایش به اطرافیانش موفق نبوده است. در این اپیزود، لیسا طی بازدید از باغ وحش حیوانات اهلی، به این نتیجه میرسد که خوردن گوشت کار درستی نیست. خرابکاری که لیسا در مهمانی کبابپزی هومر انجام میدهد باعث میشود نیمی از مردم اسپرینگفیلد علیه او و گیاهخواریاش بشوند. کمی بعد لیسا متوجه میشود که با خوردن سالاد نمیتواند دوست پیدا کند چرا که بچهها گیاهخواری او را به سُخره میگیرند.
نقطه اوج درگیری در یکی از خاطرهانگیزترین صحنههای سریال سیمپسون ها شکل میگیرد. صحنهایی که سریال سیمپسون ها پذیرای دو مهمان است. پُل مککارتنی، آهنگساز و خواننده موسیقی راک و مدافع حقوق حیوانات به همراه همسرش لیندا مک کارتنی که او نیز موسیقیدان و حامی حقوق حیوانات و گیاهخواری است. آنها در قالب دوستان آپو، با لیسا آشنا میشوند. لیسا طی مصاحبت با آنها درس مهمی درباره زندگی میآموزد. اینکه از گیاهخوار بودنش لذت ببرد و تاب و تحمل سایر دیدگاهها درباره گوشتخواری را داشته باشد. به عبارت دیگر وی میآموزد که عقایدش را درباره گیاهخواری به دیگران تحمیل نکند! نه تنها این اپیزود یکی از بهترین قسمت های سریال The Simpsons است که به کرّات از آن نقل قول میشود، بلکه درس مهمی نیز درباره زندگی به مردم با پیشزمینهها و باورهای متفاوت میآموزد. تماشای این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها برای مخاطبان پر و پا قرص این سریال بسیار واجب است.
4- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – سیمپسون- خانه درختی وحشت 5 (Treehous of Horror 5) – فصل ششم
هومر:
در مورد نوشتههام چی فکر میکنی مارچ؟! فقط عنوانش مونده! موقع نوشتنشون داشتم به این فکر میکردم که زندگی بدون تلویزیون و بدون آبجو باعث میشه هومر تبدیل بشه به…
مارچ:
تبدیل بشه به یه دیوونه؟!
هومر:
اصلن اهمیت نده اگه دیوونه بشم!
سریال سیمپسون ها از فصل دوم، به مناسبت هالووین، در هر فصل یک اپیزود را به هالووین اختصاص داده است و نام آن را خانه درختی وحشت گذاشته است. به این ترتیب در فصل ششم خانه درختی وحشت شماره 5 را داریم. تماشای این اپیزودها لذت بخش بوده است، حتی اگر نویسندگان آن تمرکز اصلی آن را به جای ایجاد حس وحشت بر شوخی و مسخرهکردن فیلمهای ژانر وحشت گذاشته باشند. با اینکه تمام این اپیزودها سرگرم کننده هستند اما هیچکدام طنز و ظرافت این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons را ندارند.
خانه درختی وحشت شماره پنج، با شوخی با فیلم ژانر وحشت درخشش (Shining) ساخته استنی کوبریک آغاز میشود. به این ترتیب که هومر و خانوادهاش به عنوان نگهبان زمستانی هتل بِرنز به آنجا نقل مکان میکنند. جایی که در آن خبری از تلویزیون و آبجو نیست! دو چیزی که فقدان آنها هومر را به دیوانگی میرساند و میخواهد خانوادهاش را با تبر به قتل برساند. در بخش دوم، هومر به دفعات به گذشته و آینده سفر میکند و موقعیتهای کمیک را رقم میزند. در بخش سوم، داستانی درباره مدرسه ابتدایی اسپرینگفیلد روایت میشود که معلمهایش سعی میکنند دانش آموزانشان را بخورند!
نه تنها هر یک از سه بخش این اپیزود جذاب و درخور توجه است بلکه مجموعه این سه بخش در اپیزود خانه درختی وحشت پنج، معمولن در اپیزودهای خانه درختی در دیگر فصلهای سیمپسون ها ندیدهایم. این اپیزود از بهترین اپیزود های سیمپسون ها ترکیبیست از شوخی، طنز سیاه و خون و خونریزی.
3- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – تنگه وحشت (Cape Fear) – فصل پنجم
افسر پلیس ویگام:
هی… ببین اینجا رئیس منم! اسباببازیها، بپزیدش!
دیگر در سریال سیمپسون ها سنت شده است که کلسی گرامر در نقش بابِ سایدشو (Sideshow Bob) هر چندسال یک بار بازگردد و تلاش ناکامش برای کشتن بارت را ادامه دهد. در تنگه وحشت دومین بار است که باب از دستان عدالت فرار میکند و تلاشش را از سرمیگیرد. و این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها استانداردی طلایی در قسمتهای بابِ سایدشو است.
تنگه وحشت با فیلم کلاسیکِ انتقام، تنگه وحشت (Cape Fear) و بازسازیش در سال 1991 و همینطور به طور کلی با فیلمهای اسلشر شوخی میکند. وقتی باب با آزادی مشروط از زندان بیرون میآید، مستقیم سراغ بارت میرود. سیمپسون ها برای نجات جان بارت، چارهای ندارند جز این که طبق برنامه حفاظت از شاهدین نامشان را تغییر دهند و با نام جعلی «تامپسونها» از شهر اسپرینگفیلد فرار کنند. ولی حتی این راه حل هم برای بازنگهداشتن باب از مسیرِ حرکتش کافی نیست و باب آنها را پیدا میکند.
این هم اپیزود دیگری است که در آن قدرت نویسندگان همه چیز را ارتقاء میدهد. از این که بارت در هر گوشه قاتلان احتمالی را میبیند تا جایی که باب گول میخورد و مجبور میشود تمام «اچاماس و پیشبند» (نمایشی کمدی) (The H.M.S. Pinafore) را اجرا کند، خندهها یک لحظه هم قطع نمیشود. و این قسمت از بهترین قسمت های سریال The Simpsons خوشمزهترین وجه شیطانیِ باب را هم نشان میدهد. در اپیزودهای بعدی باب تشکیل خانواده میدهد و به این ترتیب رابطهاش با خانواده سیمپسون ها پیچیدهتر میشود. نکته آخر در مورد این اپیزود این است که میتوان در مورد وسوسهی ذهنیِ تکسویهی باب در این اپیزود حرف زد.
2- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – رُزباد یا غنچه گل رُز (Rosebud) – فصل پنجم
اسمیترز:
آقای برنز به این همه چیزهای شگفتانگیزی که داری نگاه کن! شمشیر جادوییِ پادشاه آرتور، تنها عکس برهنه از مارک تواین، و اون نسخه اولیه و نادرِ قانونی اساسی که توش واژهی «احمق» اومده!
وقتی سریال روحگیرانِ واقعی (The Real Ghostbusters) توانست یک اپیزود کامل را به مسخره کردن همشهری کین اختصاص دهد، چرا سیمپسون ها نتوانند؟ این اپیزود از بهترین قسمت های سریال The Simpsons به خوبی از موقعیت اولیه استفاده کرده است. در موقعیت اولیه این اپیزود، آقای برنز برای بازیابیِ معصومیت کودکیِ از دست رفتهاش سفری را آغاز میکند. معصومیتی که در یک عروسک خرسی به نام بوبو متجلی شده است اما از بداقبالیِ او بوبو به دست مگی سیمپسون میاُفتد!
رُزباد توانست به منفورترین و شیطانیترین شخصیت سریال سیمپسونها، روحیاتی انسانی ببخشد. نمیتوان برای بِرنز بیچاره که قادر است همه چیز را با پول بخرد به جز آن چه از صمیم قلب آرزویش را داد، احساس دلسوزی نکرد. این قسمت از بهترین اپیزود های سیمپسون ها کشمکش بزرگی برای هومر هم رقم میزند چراکه میان راضی نگه داشتن رئیسش (و به جیب زدن یک جایزهی بزرگ) و خوشحال کردن دخترش، مگی، گیر کرده است. رُزباد به طرزی غیر معمول دلگرمکننده است و چندین رابطهی اصلی و کلیدی را در سریال سیمپسون ها به نمایش میگذارد.
1- بهترین اپیزود های سیمپسون ها – نبرد مارچ با مونوریل (Marge vs. the Monorail) – فصل چهارم
لایل لنلی:
من به براکوی، اگدنویل و هاوربوکِ شمالی مونوریل فروختم و به جان خودم از اون موقع رفتن تو نقشه!
اپیزود مارچ علیه مونوریل ممکن است که به اندازه رُزباد دراماتیک نباشد ولی احتمالاً بامزهترین و سرگرمکنندهترین قسمت سیمپسونهاست. مارج در این اپیزوداز بهترین قسمت های سریال The Simpsons توانست (برخلاف اپیزودهای اولیه سریال) کار مهمی انجام دهد. وی تصمیم اهالی اسپرینگفیلد را برای خرج کردن سه میلیون دلار برای سیستم مونوریل به چالش میکشد. هومر هم به رزومه کاریاش که همیشه در حال رشد است چیزی اضافه میکند و در این اپیزود رانندهی مونوریل میشود. همه افراد شهر هم در موسیقیِ مونوریلیِ این قسمت شرکت میکنند؛ این موسیقی هنوز هم در میان بهترین موسیقیهای این سریال قرار دارد.